زیر گنبد کبود...
من فقط يک غزل از تو خواسته بودم .... ....
اين همه مثنوي نا سروده به چه کار دنياي خسته من مي آيد ........
من باران مي خواستم ......
تو دلت ابري هم حتي نبود ......
من بودم ......... تو نبودي ….....
مثل هميشه قصه ها ........
و آنکه زير گنبد کبود قدم ميزد ........
هنوزمهربان تر از همه بود .........